ذرهای بینهایت کوچک، در فضایی بس گسترده بودم. خود را بیپناه احساس میکردم. نه قدرتی داشتم که بر خود مسلط شوم و سکون یابم و نه در مقابل تلاطم و هیاهوی جنجالی محیط پیرامون، توان مقابله و حفظ خویشتن خویش داشتم. آواره بودم و سرگردان، تشویش و نگرانی، آیندهام را تاریک ساخته بود.
نمیدانستم چه کنم و به کدامین سو، راه خود را پیش گیرم. در انتظار نشسته بودم؛ و در این اندیشه که باید نگرانی و اضطراب پایان یابد. باید از این همه تحقیر و بیگانگی از خود و در هم شکستگی، رها شوم. اما چگونه؟ گوش به زنگ، چشمان در انتظار، همانند هر منتظر نگرانِ چشمبهراه،صداهایی پیرامون تن لرزیدهام میپیچید و هر از گاهی مرا به سوی خود فرا میخواند و با ظاهر فریبندهاش قصد ربودنم را داشت. من ذرهام به دنبال قدرت بودم. قطرهام دنبال اقیانوس، تا با اتصالم بر آن، قوی شوم و همانند آن آرام گیرم.
گاهی خیال میکنم که این صداهای پیچیده در پیرامونم، مرا آرامش خواهند داد. لرزش را از من دور و سکون و آرامش، به من خواهد بخشید. لیک، با اندک نزدیکی به آن، احساس دوری در من پیدا میشود و سرگردانتر میگردم. چیزی از اسارت من نکاست، بلکه قیدهای اسارت بر گردنم زیادتر شد. انتظار، صد افزون شد تا در میان صداها که از هر سو به سراغ من میآیند ندای دلنشینم را دریابم. لحظهها میگذرد. من بیتابیام افزونتر و انتظارم بیشتر میشود. دیگر فراق را تحمل نیست. ناگهان ندایی سر داده میشود که بوی امید از آن میآید و نوید پایان انتظار را دارد. آن ندا خیلی جذاب است. گویی در کنارم با من است، اما من غافل و بیخبر. کیست، چیست، که این چنین آرامش و سکون را برایم به ارمغان میآورد؟ آری این مؤذن است که بر بالای بام عشق، نام معشوقم «اللّه»را با توصیف به بزرگی بر زبان جاری میکند.
اللهاکبر! گویا از ذره بودن، بوی خلاصی و از قطره بودن بوی نجات میآید. از شوقِ شنیدن نام یار، سر به راه به سوی او میروم. تا آن که بر در جایگاهی که اذان گفته شد، برسم. حال با دلی سرشار از اراده و تصمیم و مملو از عشق و ارادت سر به آستان باید گذاشت و باید از خود گذشت و تسلیم معبود خویش شد.
باید به نماز ایستاد؛ باید با خدا بدون واسطه سخن گفت. آری باید نماز خواند، نماز:
محنت این سرا بکش، ریح نجات میرسد
در ظلمات صبر کن، آب حیات میرسد
گر تو کنی به دوست رو، تن بدهی به حکم او
صد مددش به جان تو از جذبات میرسد
بهر حلاوت حیات، تن به نبات عشق ده
چوب، چو در شکر رسد، شاخ نبات میشود
بار صلات را بکش، تلخی صوم را بچش
بهر صلات و صوم از او، صد صلوات میرسد
حج بگذار اگر تو را هست توان و طاقتی
در ره کعبه حاج را، صد برکات میرسد
عشق بورز ای پسر، در ره عشق باز سر
کشته عشق دوست را، تازه حیات میرسد
در ره حق ثبات ورز تا برسی به دوست فیض
عذر فتور خواستن، کی به ثبات میرسد(1)
گفت پیغمبر، رکوع است و سجود
بر در حق کوفتن، حلقه وجود
حلقه آن در، هر آن کو میزند
بهر او، دولت سری بیرون کند(2)
نماز، محبوب عارفان، بهشت خلوص اُنس و معراجالسالکین و صلوةالعارفین است. نماز، موهبت و سرچشمه فیض است که لایزال در اختیار ما قرار داده است.
نماز، دروازهای است، گشاده به عرصه پهناور و مصفا. دریغ است که آدمی عمری را در جوار بهشت مصفایی بگذراند و سری بدان نکشد و عزیزان و دلبندان خود را بدان سوق ندهد.
هیچ وسیلهای مستحکمتر و دائمتر از نماز برای ارتباط میان انسان با خدا نیست. نماز ستون دین است. اسلام در حکم یک بنای برافراشته و یک ساختمان هماهنگ و پابرجاست و در میان معارف اسلامی، تنها نماز است که نقش اساسی را در حفظ آن ایفا میکند و حکم ستون برای این مجموعه دارد. بدین ترتیب به آنان که نمازشان ترک شده است، یا از اول تارکالصلوة بودهاند و آنان که نمازشان فقط ایستادن و خم شدن و سر بر مهر گذاردن است و از روح و محتوای نماز بهرهای نبردهاند، باید گفت که: گنجینه بس ارزشمندی را از دست دادهاید و بر مابقی معارف و دستورهای دینی خود لطمه وارد ساختهاید.
اما این نماز حقیقتی است که رسول خدا را به معراج برد و مؤمنین را به معراج میبرد. نماز دومین اصلی است که همه انبیای الهی و خود قرآن نیز بعد از ایمان به خدا برشمرده است.
نماز نور چشم مؤمن است.
پی نوشت ها
1. دیوان فیض کاشانی
2.مولوی